گرحزین است وغمین است چنین نغمه ی تارم
دیرگاهی ست که من نغمه سرای دل زارم
همرهی گرنکندچشم گهربار، که ریزد
همه شب تابه سحر دامنی ازدُر به کنارم
بادلی سوخته ازحسرت وصلی که ندیدم
نه عجب گربرود دود ازاین شعروشعارم
لعل اوطرفه شرابی ست که درجام نگنجد
نچشیدم من ازآن باده و دیریست خمارم
میل اعجازبه سرداشت مگرنرگس مستش
که به یک جلوه به دربرد زکف تاب وقرارم
شمع رویت که جهان روشنی ازپرتواوداشت
چه شود گربه شب قبر فروزی به مزارم
یاچه باشدکه پس ازمرگ صباازره احسان
برساندبه زیارتگه کوی تو غبارم
این چه تأثیرنهان است نهان درغم عشقت
که به جان آمدم و میل به بهبودندارم
پنجه درپنجه ی معشوق درافکندم ودیدم
مشت وسندان گره هرگزنگشایند زکارم
من به کس دل نسپردم که زوی بازستانم
ازکفم برده به یغما دل ودین هردو نگارم
دلبران جلوه گری گوننمایند که دیگر
به برم نیست دلی تابه نگاری بسپارم
همرهان ره دل جمله رسیدندبه منزل
جزمنم آنکه دراین قافله گم کرده دیارم
پرپروازگـَرَم نیست که براوج برآیم
نغمه پردازی برنخل ِ شکربار ِبنارم
علی اسپرغم - شاهیجان